زبانحال امام حعفر صادق علیهالسلام
از سـوزِ زهـر آب شد از پاي تا سـرم با اشـك هـم قـدم شـده سـاعـات آخـرم پايم به سوی قبله، لبم غـرق خون شده ديگر رمـق نمـانده به اعضای پيكـرم آه ای بقـيـع باز كن آغـوش خـويش را مـن آخـريـن امـانت شـهــر پــيـمـبـرم بار سفــر به دوش گـرفـتـم وَ با خـودم يك عـالَـمـه مـصيبت و انـدوه ميبـرم از غـصـه آه ميكـشـم و نـالـه ميزنـم يا رب ببـين زمانـه چه آورده بر سرم دشمن شبـی كه پـای بـرهـنه مرا دواند داغ رقــيــه بــود عــيـان در بـرابــرم آنجا به ياد كرب و بلا روضه خواندم از طفل يتـيم و عمّۀ محـزون و مضطرم طفلی كه ضجّه ميزد و از ترس ميدويد ميگـفت پس كجاست عمـوی دلاورم |